نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:امام زمان (عج), توسط مهدی امید |
جمعه که میشود تمام بی نهایت زمین برای من به قدر یک وجب به انتها می رسد.
اینجا هوا هوای دلگرفتگیست، هوا هوای انتظار، هوا هوای بی کسیست.
غروب که می شود تنها تو را صدا می زنم ای ناجی نجیب نجواهای تنهایی من.
بیا که چشم انتظار، غریبه وار، غریب تر از تمام پرستوهای مهاجر در پی تو هستم.
بیا که این جمعه با تمام وجود ندبه ی ظهور خوانده ام.
بیا به حرمت یگانه یاس مصطفی که از فشار ظلم های ناگوار خمیده شد، کبود شد، شکست.
بیا به حرمت یگانه مرد روزگار که زیر بار زهر تلخ بی کسی قد خم نکرد.
بیا به حرمت تمام لاله های دل سوخته ی دشت کربلا که زیر جور تازیانه های ناکسان پرپر شد.
بیا، بیا به زخم این دلم تو مرهمی بزار.
بیا برای تک تک ستاره های سرزمین عاشقی، تو از پس تمام این ظواهر پر از دروغ برای من نشانه ای ز نور باش.
بیا به حرمت خودت که از تمام این حرفها پری، بیا.
خدیجه منصوری.